مثل یک روز آفتابی
در این بخش، نویسندهی محبوب نوجوانان، خانم مرضیه نفری از دوران نوجوانی و ویژگی های آن برایمان میگویند. با ایشان همراه شویم.
قصّهها و کارتونها و انیمیشنها برایت رنگ باختهاند و دیگر برایت مهم نیستند. اسباببازیهایت را جمع کردهای در کارتون و اتاقت را خلوت کردهای. یک حس ته دلت عوض شده است. بزرگ شدهای، نه آنقدر بزرگ که مثل پدرومادرها مشغول کارهای خودت باشی، سرکار بروی و پول دربیاوری و اختیار صفر تا صد کارهایت را داشته باشی، نه مثل بچّهها که دوست دارند همه جا و همه وقت دستشان توی دست بزرگترهایشان باشد. دلت میخواهد استقلال داشته باشی و خودت را به همه ثابت کنی. دلت خریدهای بزرگ میخواهد؛ لپتاپ و گوشی شخصی میخواهد با اتاقی که هیچ کس واردش نشود و خیلی وقتها هم درش قفل باشد؛ امّا نمیشود. شبیه بزرگترها شدهای؛ ولی به صبوری و آرامی آنها نیستی. خیلی زود عصبانی میشوی و دنیای قشنگت را توفان واژگون میکند. به هم میریزی، داد میزنی، عصبانی میشوی و اشکهایت ناخواسته صورتت را خیس میکند. احساس میکنی هیچ کس حرفت را نمیفهمد، هیچ کس دوستت ندارد و تو تنهای تنها ماندهای. شانس بیاوری و کسی هوایت را داشته باشد و همان موقع پای صحبتت بنشیند، حالت خوب میشود؛ مثل یک روز آفتابی، آرام میشوی.
عزیز حسّاس و شکنندهی من! صبر کن، آرام باش و به خودت فرصت بده. به بزرگترها هم فرصت بده، همان قدر که تو از این تغییرات شگفتزده شدهای، آنها هم گیج و منگ شدهاند. باورشان نمیشود فرزند آرام و دوستداشتنی دیروزشان به یک موجود ناشناخته تبدیل شده است. من به عنوان یک نویسنده، که قصّه مینویسم و شخصیّتهای داستانها را خوب میشناسم، به یک نتیجه رسیدهام برای گذر از این سرزمین ناشناخته یک راه وجود دارد، بزرگترها و نوجوانها دست در دست هم دهیم و آرامآرام بگذریم. صبر کنیم که پایان این مسیر روشنایی است.
منبع: مجله باران
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}